HearT BeaT❤❤❤❤

ارام ترین ضربان قلبم را تقدیمت میکنم...تا بدانی ارام بخشتمام وجودمی

بعضی دروغ ها انقد قشنگند...

..که..

دلت میخواهد باورشان کنی..

تو...

قشنگترین دروغ زندگی من بودی...

هنوز باورت دارم...

 

درد مراانتخاب کرد...

من تورا..

تو رفتن را...

آسوده برو...دلواپس نباش..

من و درد و یادت

تا ابد با هم هستیم...

تنها به دنیا امدم..تنهاهم از دنیا میرم..

میبینی؟

اول و آخر زندگی تنهایم

پس مرا از تنهایی نترسان

چیزی نگو

فقط برو

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:45 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


بعضی از ادم ها آنقدر نگاهشان...

چشم هایشان...

دست هایشان..

مهربان است..که دلت میخواهد...

یک بار در حقشان بدی کنی و نامهربانی...

و ببینی..

نگاهشان..

چشم هایشان...

و دست هایشان...

وقتی نامهربانند چگونه میشوند..

در نهایت حیرت...

تو میبینی...مهربانتر میشوند

انگار

بدیت رابا خوبی

نامهربانیت را با مهربانی

پاسخ میدهند...

آه....

آه که چه قدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم هایی...

یعنی هنوز هم میتوان چنین کسی را یافت...

گمان نمیکنم..

اما همچنان امیدوارم...

این روزا خیلی دلم گرفته است..

زندگیم شده است یه سازکهنه... که فقط یک اهنگ تکراری رومینوازد...

دلم یه حس جدید میخواهد..

دلم یه اتفاق میخواهد تا اهنگ زندیگیم را عوض کند..

شاید خیلی ها مثه من فک کند..

دوس داشتم حرف دلم رو بگم...مهم نیست کسی بخوندش یا نه...

اما دوس داشتم بگم...

حس میکنم این دنیا..

با تموم ادماش..

همه و همه ...یه جور دیگه شدن..

به دنبال رضایت چه کسی میگردی؟وقتی این روزها آدما...

از دست خودشونم عصبانین..

انگار این دنیام میخواد رو مد پیش بره..

این روزها خوب نیستم...

اصلا خوب نیستم...

پای احساسم لنگ میزند...انگار مچ قلبم پیچ خورده باشد...

واژه ها وحشی اند...صدایشان که میزنی..

گلویت را گاز میگیرند...چنان جمع میشوند در گلویت..که نای حرف زدن نداری..

نفست را میبندند..تا گریه ات بگیرد..واژه ها خیلی بی احساسند...

چه میخواهی بگویی؟

دیگر چ انتظاری داری؟

وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه میرود..

فاتحه بقیه را باید خواند..

درسته...ادما همه چی رو بردن...همه چی رو...

اما از یاد...

لاقل رنگ هارا نمیبردند...

دنیای ما...بدجور سیاه و سفیده..

مگر نمیدانید؟جهت مداد عوض شود..دو بعدی هایت جان میگیرند..دل میدهند به خیال...

سه بعدی میشوند..

گاهی فقط باید عوض کنی...سوی قلم زدن هایت را روی

سرکشانه های زندگی...



نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:9 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد...

به من گفت..نرو...بن بسته

گوش نکردم و رفتم..

وقتی برگشتم...

پیرشده بودم

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:54 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

من دلم میخواهد...

خانه ای داشتم پر دوست...کنج هر دیوارش

دوستانم بنیشینند...

ارام...گل بگو و گل بشنو...

هرکسی میخواهد وارد خانه پر مهروصفامان گردد...

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد...

شرط وارد گشتن...

شستوشوی دلهاست...

شرط ان داشتن یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش گلبرگی میکوبم...

با قلم سبز بهار...مینویسم ای یار...

خانه دوستی ما اینجاست..

..

..تاکه..

..

سهراب نپرسد دیگر....

خانه دوست کجاست؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

هرگاه دلت یادکسی کرد و فرو ریخت...

انگاه به یاد آر که من نیز به یادتو چنینم

من بودم...

تو...

و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تورا از شعرهایم نشان میداد

کاش بودی و ....

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد..

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


نقاش خوبی نبودم...

..

اما

این روزها...

به لطف تو...

..

.

انتظار را...

دیدنی میکشم

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:36 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

                          

                                می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*

* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *

*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *

*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *

*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *

*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *

*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:30 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


/کاش در دهکده عشق فراوانی بود/  توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

/ کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

/ کاش به حرت دلهای مسافر هرشب / روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

/ کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد / قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

/ كاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم / رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

/ مثل حافظ که پر از معجزه و الهام است / کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

/ چه قدر شعر نوشتیم برای باران / غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

/ کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها / دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

/ کاش دل ها پر از افسانه نیما می شد / و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

/ کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر / غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

/ کاش دنیای دل ما شبی از این شبها / غرق هر چیزى که می خواهی و می دانی بود

/ دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم / راز این شعر, همین مصرع پایانی بود

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:18 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 


یادت باشه دیگر یادت نیستم  ....گاهی دست ” خـــودم ” را می گیرم…می برم هوا خوری…


” یــاد ” تو هم که همه جا با من است

 

 
” تنهایی ” هم که پا به پایم میدود…

 

 
میبینی…؟

 


وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است..


نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:21 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

دقت کردی تو گذشته میگفتن پزشک محرمه..
کم کم عکاس و فیلم بردار هم محرم شدن
حالا هم که دى جى و گروه موسیقى محرم شدن
اینجور که من فهمیدم الان فقط داداشاى عروس و دوماد نامحرمن!
 

 دقت کردی چه لحظه باشکوهی بود اون لحظه..!
وقتی معلم میبردمون پا تخته ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد..!


 دقتکردی وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده میکنه


تو مدت فیلم یه جوری نگاتون میکنه که انگار خودش فیلمو ساخته؟

آخه این چه وعضیه ؟


 دقتک ردی پیراهن پاره مد شد ، شلوار پاره مد شد ، کلاه سوراخ مد شد ، شال پاره مد شد ، پس چرا این جوراب

پاره مد نمیشه ؟؟؟


دقت کردی 3سال راهنمایی رو  همین ب م م و ک م م حروم کرد؟میخوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و

«ک.م.م»در طول  زندگیش به دردش خورده باشه ؟ یک ‌نفر هست واقعا؟

  دقت کردی؟خیلی لحظه ی تلخیه وقتی داری تو اتاقت میرقصی و آواز میخوونی یه دفه میفهمی یکی از اعضای خانواده داشته تمام مدت نگات میکرده

 

 دقت کردی الان دیگه بچه ۱۰ ساله گوشی داره اونم آیفون …


خب بچه جون ما وقتی همسن تو بودیم میرفتیم تو کوچه با دمپایی کارت بازی میکردم ،

این انگری بردز ما بود مثلن


 دقت کردی وقتی عصبی و دلتنگی، دوس دارم با لگد بری تو صورت اینایی که دید قشنگی نسبت به زندگی دارن ؟
 

 دقت کردی باباها تا یه جایی بیشتر ساعتو بلد نیستن وقتی میریم بیرون از یه ساعتی به بعد هی زنگ میزنن میگن

میدونی ساعت چنده ؟؟؟

تا حالا به شعر میازار موری که دانه کش است دقت کردین؟این نشون میده ما ایرانیا از همون اول یه جورایی کرم داشتیم

 

تـــا حـــالا دقــــت کـــردیــــن !؟
شـــانـــــس یــــه بـــار در خــونــه آدمـــو میــــزنـــه ,
بَـــدشــــانـــســـی دســـتـــش رو از روی زنـــگـــــــ بـــر نـــمیـــداره ,
بـــدبــَـخـــتـــی هَـــم کـــه کـــلاً کـــلیــد داره


دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تمام شد تازه جواب های خوب به ذهنتون میرسه


دقت کردین یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه کـه بخوای برای یکی دیگه توضیح بدی دقیقاً چــه مــــــــرگـته؟؟!!


دقت کردین الان تو تهران بایه نفس عمیق میتونید کل جدول مندلیف رو بکشید تو حلقتون

دقت کردین؟ وقتی موبایلت زنگ میخوره همه گوشاشون تیز تیز میشه ; وقتی تلفن خونه زنگ بخوره همه

خودشونومیزنن به کر بودن

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:8 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

سلام دوکس جونا...امروز با یه اپ باحال اومدم...اعترافات من و بقیه دوستام...شما هم

اعترافاتتونو تو قسمت نظرات بذارین تا واستون بذارم تو وب اگرم دوس داشته باشین

با اسمتون میذارم اگرم نه که بدون اسم...میسی

 

http://mahsae-ali.blogfa.com

 

 

 

 اعتراف میکنم چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ...

بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی !!!!!!! ـ

 اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعد

میومدم گریه میکردم به مادرم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد

 

 اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و

پرنده ها می چرخه یا نه 

تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد ! ـ

  

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟

دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندیداومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده

مامان گفت نوید کیه؟ گفتم: پسر آقای ......گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

اعتراف میکنم وقتی که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلویزیون روشن کردم چند دقیقه قبل از اومدنشان برای اینکه

متوجه نشن با یک پارچ آب روی تلوزیون ریختم تا زودتر خنک بشه

یه روز دبیر عربی سر کلاس گفت بابای من همیشه میگفت من نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم خدا بیامرزدش

. (از شدت خودشیرینی) دبیرمون گفت بابام زنده است. منم گفتم پس خدا نیامرزدش که بچه ها زدند زیر

خنده که دبیر هم عصبانی شد و از کلاس بیرونم کرد

اعتراف می کنم دختر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت

به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم تایتانیک در

کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش

گرفتم

اعنراف میکنم یه روزتواتاقم داشتم ادای سلناگومزو در میاوردم  و یکی از اهنگاشو میخوندم ومیرقصیدم 

خلاصه بدجور رفته بودم تو حس

   که یهو متوجه  شدم دائیم تمام مدت داشته منو نیگاه میکرده

 

  اعتراف میکنم بدترین لحظه زندگی وقتیه که فیلم رقصیدنتو تو جمع میبینی..من تجربش کردم..در اون

 

لحظه قیافه من

قیافه سایر تماشاچیان

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:12 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !

امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی در تاریکی شب  تنهایی ام را ببینی...

!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:26 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


:قالبساز: :بهاربیست:

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ