HearT BeaT❤❤❤❤

ارام ترین ضربان قلبم را تقدیمت میکنم...تا بدانی ارام بخشتمام وجودمی

بعضی دروغ ها انقد قشنگند...

..که..

دلت میخواهد باورشان کنی..

تو...

قشنگترین دروغ زندگی من بودی...

هنوز باورت دارم...

 

درد مراانتخاب کرد...

من تورا..

تو رفتن را...

آسوده برو...دلواپس نباش..

من و درد و یادت

تا ابد با هم هستیم...

تنها به دنیا امدم..تنهاهم از دنیا میرم..

میبینی؟

اول و آخر زندگی تنهایم

پس مرا از تنهایی نترسان

چیزی نگو

فقط برو

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:45 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


بعضی از ادم ها آنقدر نگاهشان...

چشم هایشان...

دست هایشان..

مهربان است..که دلت میخواهد...

یک بار در حقشان بدی کنی و نامهربانی...

و ببینی..

نگاهشان..

چشم هایشان...

و دست هایشان...

وقتی نامهربانند چگونه میشوند..

در نهایت حیرت...

تو میبینی...مهربانتر میشوند

انگار

بدیت رابا خوبی

نامهربانیت را با مهربانی

پاسخ میدهند...

آه....

آه که چه قدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم هایی...

یعنی هنوز هم میتوان چنین کسی را یافت...

گمان نمیکنم..

اما همچنان امیدوارم...

این روزا خیلی دلم گرفته است..

زندگیم شده است یه سازکهنه... که فقط یک اهنگ تکراری رومینوازد...

دلم یه حس جدید میخواهد..

دلم یه اتفاق میخواهد تا اهنگ زندیگیم را عوض کند..

شاید خیلی ها مثه من فک کند..

دوس داشتم حرف دلم رو بگم...مهم نیست کسی بخوندش یا نه...

اما دوس داشتم بگم...

حس میکنم این دنیا..

با تموم ادماش..

همه و همه ...یه جور دیگه شدن..

به دنبال رضایت چه کسی میگردی؟وقتی این روزها آدما...

از دست خودشونم عصبانین..

انگار این دنیام میخواد رو مد پیش بره..

این روزها خوب نیستم...

اصلا خوب نیستم...

پای احساسم لنگ میزند...انگار مچ قلبم پیچ خورده باشد...

واژه ها وحشی اند...صدایشان که میزنی..

گلویت را گاز میگیرند...چنان جمع میشوند در گلویت..که نای حرف زدن نداری..

نفست را میبندند..تا گریه ات بگیرد..واژه ها خیلی بی احساسند...

چه میخواهی بگویی؟

دیگر چ انتظاری داری؟

وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه میرود..

فاتحه بقیه را باید خواند..

درسته...ادما همه چی رو بردن...همه چی رو...

اما از یاد...

لاقل رنگ هارا نمیبردند...

دنیای ما...بدجور سیاه و سفیده..

مگر نمیدانید؟جهت مداد عوض شود..دو بعدی هایت جان میگیرند..دل میدهند به خیال...

سه بعدی میشوند..

گاهی فقط باید عوض کنی...سوی قلم زدن هایت را روی

سرکشانه های زندگی...



نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:9 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد...

به من گفت..نرو...بن بسته

گوش نکردم و رفتم..

وقتی برگشتم...

پیرشده بودم

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:54 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

من دلم میخواهد...

خانه ای داشتم پر دوست...کنج هر دیوارش

دوستانم بنیشینند...

ارام...گل بگو و گل بشنو...

هرکسی میخواهد وارد خانه پر مهروصفامان گردد...

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد...

شرط وارد گشتن...

شستوشوی دلهاست...

شرط ان داشتن یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش گلبرگی میکوبم...

با قلم سبز بهار...مینویسم ای یار...

خانه دوستی ما اینجاست..

..

..تاکه..

..

سهراب نپرسد دیگر....

خانه دوست کجاست؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

هرگاه دلت یادکسی کرد و فرو ریخت...

انگاه به یاد آر که من نیز به یادتو چنینم

من بودم...

تو...

و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تورا از شعرهایم نشان میداد

کاش بودی و ....

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد..

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


نقاش خوبی نبودم...

..

اما

این روزها...

به لطف تو...

..

.

انتظار را...

دیدنی میکشم

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:36 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

                          

                                می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*

* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *

*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *

*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *

*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *

*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *

*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:30 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


/کاش در دهکده عشق فراوانی بود/  توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

/ کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

/ کاش به حرت دلهای مسافر هرشب / روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

/ کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد / قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

/ كاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم / رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

/ مثل حافظ که پر از معجزه و الهام است / کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

/ چه قدر شعر نوشتیم برای باران / غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

/ کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها / دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

/ کاش دل ها پر از افسانه نیما می شد / و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

/ کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر / غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

/ کاش دنیای دل ما شبی از این شبها / غرق هر چیزى که می خواهی و می دانی بود

/ دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم / راز این شعر, همین مصرع پایانی بود

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:18 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 


یادت باشه دیگر یادت نیستم  ....گاهی دست ” خـــودم ” را می گیرم…می برم هوا خوری…


” یــاد ” تو هم که همه جا با من است

 

 
” تنهایی ” هم که پا به پایم میدود…

 

 
میبینی…؟

 


وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است..


نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:21 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

دقت کردی تو گذشته میگفتن پزشک محرمه..
کم کم عکاس و فیلم بردار هم محرم شدن
حالا هم که دى جى و گروه موسیقى محرم شدن
اینجور که من فهمیدم الان فقط داداشاى عروس و دوماد نامحرمن!
 

 دقت کردی چه لحظه باشکوهی بود اون لحظه..!
وقتی معلم میبردمون پا تخته ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد..!


 دقتکردی وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده میکنه


تو مدت فیلم یه جوری نگاتون میکنه که انگار خودش فیلمو ساخته؟

آخه این چه وعضیه ؟


 دقتک ردی پیراهن پاره مد شد ، شلوار پاره مد شد ، کلاه سوراخ مد شد ، شال پاره مد شد ، پس چرا این جوراب

پاره مد نمیشه ؟؟؟


دقت کردی 3سال راهنمایی رو  همین ب م م و ک م م حروم کرد؟میخوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و

«ک.م.م»در طول  زندگیش به دردش خورده باشه ؟ یک ‌نفر هست واقعا؟

  دقت کردی؟خیلی لحظه ی تلخیه وقتی داری تو اتاقت میرقصی و آواز میخوونی یه دفه میفهمی یکی از اعضای خانواده داشته تمام مدت نگات میکرده

 

 دقت کردی الان دیگه بچه ۱۰ ساله گوشی داره اونم آیفون …


خب بچه جون ما وقتی همسن تو بودیم میرفتیم تو کوچه با دمپایی کارت بازی میکردم ،

این انگری بردز ما بود مثلن


 دقت کردی وقتی عصبی و دلتنگی، دوس دارم با لگد بری تو صورت اینایی که دید قشنگی نسبت به زندگی دارن ؟
 

 دقت کردی باباها تا یه جایی بیشتر ساعتو بلد نیستن وقتی میریم بیرون از یه ساعتی به بعد هی زنگ میزنن میگن

میدونی ساعت چنده ؟؟؟

تا حالا به شعر میازار موری که دانه کش است دقت کردین؟این نشون میده ما ایرانیا از همون اول یه جورایی کرم داشتیم

 

تـــا حـــالا دقــــت کـــردیــــن !؟
شـــانـــــس یــــه بـــار در خــونــه آدمـــو میــــزنـــه ,
بَـــدشــــانـــســـی دســـتـــش رو از روی زنـــگـــــــ بـــر نـــمیـــداره ,
بـــدبــَـخـــتـــی هَـــم کـــه کـــلاً کـــلیــد داره


دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تمام شد تازه جواب های خوب به ذهنتون میرسه


دقت کردین یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه کـه بخوای برای یکی دیگه توضیح بدی دقیقاً چــه مــــــــرگـته؟؟!!


دقت کردین الان تو تهران بایه نفس عمیق میتونید کل جدول مندلیف رو بکشید تو حلقتون

دقت کردین؟ وقتی موبایلت زنگ میخوره همه گوشاشون تیز تیز میشه ; وقتی تلفن خونه زنگ بخوره همه

خودشونومیزنن به کر بودن

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 17:8 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

سلام دوکس جونا...امروز با یه اپ باحال اومدم...اعترافات من و بقیه دوستام...شما هم

اعترافاتتونو تو قسمت نظرات بذارین تا واستون بذارم تو وب اگرم دوس داشته باشین

با اسمتون میذارم اگرم نه که بدون اسم...میسی

 

http://mahsae-ali.blogfa.com

 

 

 

 اعتراف میکنم چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ...

بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی !!!!!!! ـ

 اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعد

میومدم گریه میکردم به مادرم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد

 

 اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و

پرنده ها می چرخه یا نه 

تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد ! ـ

  

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟

دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندیداومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده

مامان گفت نوید کیه؟ گفتم: پسر آقای ......گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

اعتراف میکنم وقتی که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلویزیون روشن کردم چند دقیقه قبل از اومدنشان برای اینکه

متوجه نشن با یک پارچ آب روی تلوزیون ریختم تا زودتر خنک بشه

یه روز دبیر عربی سر کلاس گفت بابای من همیشه میگفت من نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم خدا بیامرزدش

. (از شدت خودشیرینی) دبیرمون گفت بابام زنده است. منم گفتم پس خدا نیامرزدش که بچه ها زدند زیر

خنده که دبیر هم عصبانی شد و از کلاس بیرونم کرد

اعتراف می کنم دختر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت

به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم تایتانیک در

کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش

گرفتم

اعنراف میکنم یه روزتواتاقم داشتم ادای سلناگومزو در میاوردم  و یکی از اهنگاشو میخوندم ومیرقصیدم 

خلاصه بدجور رفته بودم تو حس

   که یهو متوجه  شدم دائیم تمام مدت داشته منو نیگاه میکرده

 

  اعتراف میکنم بدترین لحظه زندگی وقتیه که فیلم رقصیدنتو تو جمع میبینی..من تجربش کردم..در اون

 

لحظه قیافه من

قیافه سایر تماشاچیان

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:12 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !

امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی در تاریکی شب  تنهایی ام را ببینی...

!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:26 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان

خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

 

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

 

 

ادامــــــــــــه مطلب رو از دست ندید

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:43 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

متن جالب و خنده دار داستان های کتاب های دبستان

الفبا از پ ، و ، ل شروع میشه ،بابا دیگه آب نمیده چون اداره آب و فاضلاب آب رو قطع کرده ،دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این اداره میره تو اون اداره..!!

مرغا هورمون خوردن وخروس شدن، خروسا مامانی شدن برای مرغا عشوه میان و ناز میکنن، سن ازدواج مرغا بالا رفته دیگه تخم نمی کنند،چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره، شنگول و منگول بزرگ شدن و گرگ شدن.

مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند گیساشو ببافه، دارا و سارا رفتن فرانسه کبابی باز کردن، کوکب خانم رفته یه ماکروفر سامسونگ خریده و دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب تلفن رو هم نمیده، کبری موهاشو مش کرده و تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه، روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست، حسنک گوسفنداشو فروخته و پیکان خریده مسافرکشی می‌کنه، آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ هم نمی تونه پرت کنه، شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی، رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن میرن کیف قاپی،پتروس از بس با دوست دختراش چت کرده انگشت درد گرفته و دیگه نمی تونه انگشتشو بکنه تو سوراخ سد، خانواده آقای هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و سفر ندارن چون آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو گوشت خر بهشون فروخته

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:31 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:23 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم    اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

 کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود                

کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را  را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن    نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود    اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم    دنیا را ببین...

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم   بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست   بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه     

 بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم   بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی،بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن   بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو   به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

بچه بودیم  اگه با کسی   دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود        بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس  نمی فهمد

بچه  که بودیم بچه بودیم            بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها در دوران کودکی یا در مرحله اول زندگی وجود دارد مثل این

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها در دوران کودکی یا در مرحله اول زندگی وجود دارد مثل این
انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که کسی مزاحم ما میشند مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که برای موضوعی آمادگی دارید مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که کورکورانه عمل میکنید مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

رخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که شما جرات وارد شدن به دام رو پیدا میکنید مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

برخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که شما عاشق کسی میشید مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

رخی احساس میکنید که مشکلات تنها زمانیه که سعی میکنید هدف بزرگی رو انتخاب کنید مثل این

انواع مشکلات زندگی شرح با تصاویر (طنز)

 

منبع میهن دانلود

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:50 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 عشق تو تعطیلی نداره ،‌به فکر خودت نیستی فکری به حال خستگی ما بکن
ما هر روز تا دیر وقت خرابتیم …
 

Your love in my heart doesn’t have rest, you don’t worry about yourself be worry
about my tiredness, I am your gaga everyday to late hours at night.

 ————————–
 زندگی درک همین امروز است . ظرف دیروز پر از بودن توست . شاید این خنده که امروز
دریغم کردی ، آخرین فرصت همراهی ماست.
 
 Life is to understand today; yesterday was full of you, May this smile that you
withhold it today was our last fortune to be together.
 ——————————–
 به نام خدایی که هستی را با مرگ ، دوستی رابی رنگ ، زندگی را با رنگ ،‌عشق را
رنگارنگ ، رنگین کمان را هفت رنگ ، شاپرک را صد رنگ …و من را دلتنگ دوستان آفرید
 In the name of God who created the life with death, created the colorless
friendships, created the life with colors, the love colorful, the rainbow in7
colors, the moth in 100colors & created me nostalgic…
——————————–
 تا حالا دیدی کسی به اس ام اس حسودی کنه ؟ من حسودیم میشه ! چون اس ام اس می تونه
بیاد پیشت اما من نمی تونم بیام!
 
Did you know one that envy sms? I envy! Because the sms can come to you but I
cant

 

نمی دانم گنجشکها که شبیه هم هستند چه جوری همدیگه را می شناسن. و نمی دانم چند نفر
شبیه من هستند که تو دیگه مرا نمی شناسی

I don’t know how the greenfinches can recognize each other, & I don’t know how
many are look like me that you don’t know me!

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:34 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

هر وقت من یک کار خوب می‌کنم مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می‌کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می‌گوید مشکلات انسان را آدم می‌کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می‌خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می‌گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می‌شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم‌های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم‌های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی‌خواهد و دایی مختار هم از زندان در می‌آید.

من تا حالا کلی سکه جم کرده‌ام و می‌خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه‌اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی‌کند. همین خرج‌های ازافی باعث می‌شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می‌گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می‌شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می‌گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می‌خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می‌ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می‌ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می‌کند بعد آشتی می‌کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می‌کند بعد خانومش می‌رود دادگاه شکایت می‌کند بعد می‌آیند دایی مختار را می‌برند زندان! البته زندان آدم را مرد می‌کند.عزدواج هم آدم را مرد می‌کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

Hi...WelcOme tO mY HearT BeaT...

 

mY HearT BeaTs 4 U  Love heart 726

 

عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!!

زیبا

عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود

زیبا

و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز

Love heart 727

 

 

 Love heart 674Love heart 674Love heart 674Love heart 674Love heart 674

 
نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1398برچسب:,ساعت 16:1 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

پازل دل یکی رو به هم ریختن هنر نیست

هروقت باتیکه های شکسته ی دل کسی یه پازل جدید ساختی هنر

کردی

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1386برچسب:,ساعت 15:48 توسط saFa jOoOoOoOoN| |



براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

دلبسته به سکه های قلک بودیم


دنبال بهانه های کوچک بودیم


رویای بزرگتر شدن خوب نبود


ای کاش تمام عمر کودک بودیم

 

نوشته شده در جمعه 4 فروردين 1386برچسب:,ساعت 23:32 توسط saFa jOoOoOoOoN| |




  

                        

 

گنجشک میخندیدبه اینکه چرا هر روز بی هیچ پولی برایش دانه میریزم

من میگریستم به اینکه حتی اوهم محبت مرا از سادگیم میپندارد                        

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1386برچسب:,ساعت 13:45 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

باران بهانه بود تا تو زيرچترمن بيايي و تا انتهاي كوچه بامن باشي...

 

اي كاش نه باران بند مي امد و نه كوچه انتهايي داشت

نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1386برچسب:,ساعت 22:9 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 


 

 

You have to live moment to moment, you

Have to live each moment as if it is the

Last moment. So don’t waste it in

Quarreling, in nagging or in fighting.

Perhaps you will not find the next

Moment even for an apology.

 

از لحظه به لحظه زندگی کردن گريزي نيست.

بايد هر لحظه را چنان زندگی كني كه گوي واپسين لحظه است.

پس وقت را در جدل،گلايه و نزاع تلف نكن.

شايد لحظه بعد حتي براي پوزش طلبي در دست تو نباشد.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1386برچسب:,ساعت 16:49 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

کوچيک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست

 

ولی مگه خداهم گريه می کنه چرا بايد دل خدا بگيره

 

 دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم

 

اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هروقت دلم گرفت


 کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم

 

 آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد


 حس می کرم که آدما دل خدا رو شکستند

 

 و يا ازياد خدا غافل شدند

 

 همه می گفتند باران رحمت خداست

 

اما حس كودكانه من ميگفت

 

خدا دلش از ادماگرفتس

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1386برچسب:,ساعت 15:15 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

 

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

 

 

 

 

 

روزی که به دنیا امدم صدایی در گوشم طنین انداخت و

 

گفت: که اسم من غم است.

 

من خیال کردم که غم عروسکی است در دستانم که با ان بازی می کنم.

 

ولی وقتی بزرگ شدم دیدم عروسکی هستم در دستان غم

 

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1386برچسب:,ساعت 15:8 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

 

مرغ دریایی اواز خواند و کودک نشنید

 

سپس کودک فریاد زد :خدایا با  من حرف بزن

 

رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

 

کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

 

ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

 

کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده

 

ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید

 

کودک با ناامیدی گریست

 

خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

 

بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

 

ولی کودک  پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....

نوشته شده در چهار شنبه 21 دی 1386برچسب:,ساعت 12:22 توسط saFa jOoOoOoOoN| |

 

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

 

 

 

 

 

خدایا نسیم نوازش کجاست ...

 

کویرم ، سرآغاز بارش کجاست

 

بیا تا به لبخند عادت کنیم ...

 

به این راز پیوند عادت کنیم

 

بیا ساده مثل چکاوک شویم ...

 

بیا باز گردیم و کودک شویم

نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:10 توسط saFa jOoOoOoOoN| |








براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد






دلم براي تنهايي ميسوزد....چراهيچكس او را دوست ندارد؟؟


مگراو چه گناهي كرده كه تنهاشده؟؟چرا همه از او فرار ميكنن؟


شبي تنهايي از اتاقم عبوركرد..به دنبالش رفتم ...ولي ...او رفته بود


نيمه شب تنهاي تنها اورا مرده كنار حوضچه ي حياط يافتم...


چشمانش از گريه قرمز بود..برايش گريستم..آخراو از تنهايي مرده بود..


تنهايي مرد و من تنها ر شدم

نوشته شده در یک شنبه 20 آذر 1386برچسب:,ساعت 21:58 توسط saFa jOoOoOoOoN| |


:قالبساز: :بهاربیست:

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ